دیـــــدار

عشق سخنی دیگر است و فرومایگان را بر آن طریق راهی نیست...

تبلیغات تبلیغات

و اینک؛ هبوط

چون به حالات خویش می نگرم در درونم فریادی می یابم بی صدا؛ چگونه است رهایی از بند تن و روی برتافتن از ماسوی و پر کشیدن در هوای قدسی و ملطف ملکوت؟ پر پروازی ندارم، بالهایــم شکسته است! دلتنگ لحظه و آنی هستم برای اوج گرفتن در آسمان فیض و رحمتش. روزگاری خویش را چونان سیمرغـــی می یافتم پر فروغ، افلاک بلند مامن من بود ، نفحه ای از نفحات بهشت برین و جایگاهم رضوان رضایتش. بسیار شاد بودمی و سرخوش! چه شد که بال و پرم سوخت در هبوطی رنج آور و الیم؟ حال می بینم هم غذا
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها